ای دوای درد بی درمان من


مرهم داغ دل بریان من

ای که هم جانی و هم جانان من


ای که هم دینی و هم ایمان من

در غم تو بی سر و سامان شدم


هم سر من باش و هم سامان من

hز سر هر دو جهان برخواستم


تا تو هم این باشی و هم آن من

خان و مانم گو برو در راه تو


بس بود عشق تو خان و مان من

گنج مهر خود نهادی در دلم


کردی آباد این دل ویران من

محو کن بود و نبودم تاز فیض


آن تو ماند نماند آن من